جدول جو
جدول جو

معنی تک و په - جستجوی لغت در جدول جو

تک و په
پیرامون دهان، دهان و لب و دندان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تک لپه
تصویر تک لپه
گیاهی که دانه های آن دارای یک لپه باشد مانند گندم و ذرت، ذوفلقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لک و پک
تصویر لک و پک
گنده، ستبر، ناتراشیده، ناهموار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لک و پک
تصویر لک و پک
اسباب و ادوات خانه از کاسه، کوزه و فرش، لک و پک کردن مثلاً آمد و شد، تکاپو، برای مثال ای لک ار ناز خواهی و نعمت / گرد درگاه او کنی لک و پک (رودکی - ۵۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک و پو
تصویر تک و پو
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و دو برای مثال هزار گونه غم از هر سویی ست دامنگیر / هنوز در تک و پوی غم دگر می گشت (سعدی۲ - ۶۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک و دو
تصویر تک و دو
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و پو
فرهنگ فارسی عمید
(لَ کُ پَ)
از اتباع است و با فعل کردن و شدن صرف شود. تفسیر عبارتی که در عربی بضاعت مزجات گویند. (برهان). دار و ندار، اسباب و ضروریات خانه از فرش و گستردنی و پوشیدنی و غیره که فی الجمله کهنه و مندرس شده باشد. (برهان) :
آورد لک وپک ز برای من مسکین
با آنکه لکش داده ام از بهر بضاعت.
امیرخسرو (از جهانگیری).
که من مداحی و تمشیت لک و پک چند میکنم و صاحب لکی نشدم. (نظام قاری ص 144). لک و پک بر هم زده، یعنی اثاث البیت را فروخته و نقد کرده. (آنندراج) ، تکاپوی. آمد و شد باتعجیل. (برهان). تک و پوی بود و فریفتن مردم و آرایش خود از هر نوع به رعنائی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) :
ای لک ار ناز خواهی و نعمت
گرد درگاه او کنی لک وپک.
رودکی.
عسجدی نام او تو نیز مبر
چه کنی خیره گرد او لک و پک.
عسجدی
لغت نامه دهخدا
(تِ تُ پِ)
تته پته. رجوع به تت و پت افتادن و تت و پت کردن و لکنت پیدا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَپْ پَ /پْ پِ)
اصطلاح گیاه شناسی در تقسیم بندی گیاهان که در دانۀ آنها فقط یک لپه است مانند گندم و خرما. این گیاهان از نوع گیاهان گلدار و نهاندانه ها میباشد. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 124 و 197 شود
لغت نامه دهخدا
(لُ کُ پُ)
هر چیز گنده و ناتراشیده. (برهان) :
ای شوربخت مدبر معلول شوم پی
وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک.
پوربهای جامی.
، بی هنر. مقابل هنرمند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لِ هَُ پِهْ)
له و لورده. خرد و خاکشی. سخت له. سخت کوفته و سوده
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
بمعنی دویدن بپای خود و دوانیدن اسب چه تک بمعنی دویدن بپای خودو تا مخفف تاز است بمعنی دوانیدن اسب. (غیاث اللغات). رجوع به تک و تاز و تک و دیگر ترکیبهای آن شود.
- خود را از تک و تا نینداختن، اقرار نکردن به ضعف و ناتوانی. و خود را تواناتر از آنچه هست نشان دادن. (از فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
تاخت و دو و دو تیز و تند. (ناظم الاطباء). تکاپوی. آمد و شد از روی تعجیل و شتاب:
خورشیدرخا وصل تو جویم شب و روز
چون سایه ازآن در تک و پویم شب و روز.
سوزنی.
به پیش باد نه آن نامه تا به من برسد
که هیچ پیک نیابی چو باد با تک و پوی.
سوزنی.
شاهزاده از جست و جوی و اسب از تک و پوی فروماند. (سندبادنامه ص 253) ، جستجوی و تفحص و تفتیش. (ناظم الاطباء). تکاپوی. تلاش تقلا. تلواسه. جهد. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ایا سرو نو در تک و پوی آنم
که فرغندواری بپیچم بتو بر.
رودکی.
چون گذشتی زعالم تک و پوی
چشمۀ زندگانی آنجا جوی.
سنائی.
همچو مردان درآی در تک و پوی
تختۀ گفت را ز آب بشوی.
سنائی.
برهیچ در صومعه ای برنگذشتم
کآنجا چو خودی در تک و پوی تو ندیدم.
خاقانی.
هزار گونه غم از هر سویست دامنگیر
هنوز در تک و پوی غم دگرمی گشت.
سعدی.
رجوع به تکاپوی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ دَ / دُو)
تک و پوی. تکاپوی. تلاش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
آسیا را چه ذخیره ست ز چندین تک و دو.
ظهیر.
رجوع به تک و ترکیبهای آن و دو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از له و په
تصویر له و په
خرد و خاکشی، سخت کوفته و سوده
فرهنگ لغت هوشیار
اسباب خانه از فرش و اثاثه و غیره: آورد لک و پک زبرای من مسکین با آنکه لکش داده ام از بهر بضاعت. (امیرخسرو جها. لغ)، بضاعت مزحات سرمایه قلیل، تکاپوی آمدو شد با تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
یک فرد از گیاهان تک لپه یی یک گیاه منسوب برستنیهای تک لپه. یا تک لپه ییها. دسته عظیمی ازگیاهان که دانه آنها شامل یک قسمت است که لپه نامیده میشود. لپه دانه این گیاهان محتوی مواد ذخیره یی و اندوخته یی است مانند خرما و گندم تک لپه ییها خود بچندین تیره تقسیم میشوند و رویهمرفته نسبت به گیاهان دو لپه یی ابتدایی ترند ذوفلقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تک لپه
تصویر تک لپه
((تَ. لَ پِ))
گیاهی که دانه آن دارای یک بخش یا یک لپه است مانند گندم
فرهنگ فارسی معین
تکاپو، تاخت، تلاش، تقلا، کوشش، جهد، سعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آهسته کار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لب و لوچه
فرهنگ گویش مازندرانی
دهان، لب، اطراف دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
کاری را به اندازه ی کفایت به انجام رساندن، آت و آشغال
فرهنگ گویش مازندرانی
به اندازه، نه کم نه زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی
تار و پود
فرهنگ گویش مازندرانی
اهمیت، میان داری، پر
فرهنگ گویش مازندرانی
با حرارت، با جوش و خروش، تکاپو دوندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
پا و بخش بالایی آن، دست ها و پاها، گوشه و کنار
فرهنگ گویش مازندرانی
دست و پا، تلاش مذبوحانه
فرهنگ گویش مازندرانی
قیافه لب و دهن، چک و چانه
فرهنگ گویش مازندرانی
تک و په داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی